حسینحسین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچولو

پسرم شیرین شده...

1393/6/30 9:43
نویسنده : راحله
130 بازدید
اشتراک گذاری

تو هفته گذشته حسین رو به سرزمین عجایب بردیم. همراه امیرعباس، پسر دایی عزیزم. قراره که امیرعباس یک ماهی خونه مامان اینا بمونه چونکه پدر و مادرش به حج واجب رفتن. اول اینکه حضور امیرعباس با عکس العمل حسین مواجه شد که احساس کرد قلمروش مورد تجاوز قرار گرفته اما تا شب دیگه رفتارش مناسب شد و فهمید که کسی جای اون رو تو خونه مادربزرگ نگرفته و همه هنوز حسین رو به اندازه قبل دوست دارند. داستان رفتن به سرزمین عجایب و دیدن اون همه هیجان و سروصدا و حرکت باهم هم برای حسین خیلی جالب بود و تمام مدتی که سوار بازی های مختلف بود با تعجبی وصف ناپذیر به اطرافش نگاه میکرد.

دیروز هم با گلنوش و نسرین رفتیم مرکز خرید که من مانتو بخرم و پسرک شیطون کماکان شادی و کشف میکرد. ماشین من تو تعمیرگاه بود و مجبور بودم با ماشین بابایی که صندلی ماشین بچه نداره رانندگی کنم. حسین اول جلو نشست و کمربندش رو بستم. اما آفتاب اذیتش میکرد و هی کلاهش رو میذاشت روی چشماش! بعد که کلافه شده بود با اجازه من رفت عقب بشینه و بهش گفتم که باید حتما دراز بکشه. اونم در کمال آرامش تمام مسیر رو دراز کشید و چوب شور خورد.

توی مرکز خرید هم مثل همیشه دنبال نی نی ها دوید و پیشنهادش رفتن به داخل مغازه های اسباب بازی فروشی بود و خوردن غذا! که به خرید یه ذرت مکزیکی بدون سس و پنیر منتهی شد. به قول خودش "ذواَت"! البته که دستور دادند روی یک نَنَلی! (همون صندلی ما) بشینه و ذرتش رو میل کنه! تو یه مغازه هم صورت من رو سفت گرفت و شروع کرد به بوسیدن! های نبوس کی ببوس!!!

یه بادکنک هم دیده و میگه بخر! میگم چقدر بادکنک میخوای بچه؟ میگه دوتااااا!

همچین بچه ای داریم ما!

حسین، خیلی دوست دارم. خیلییییییییییییییی. این رو هیچ وقت یادت نره عشق من.

 

پسندها (1)

نظرات (0)