حسینحسین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

فرشته کوچولو

پسرک باهوش من پشت در منتظر اذن ورود خداست

1391/9/6 13:31
نویسنده : راحله
221 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان. امروز ٣٠ آبانه و به حساب ما ٢٠ روز دیگه شما باید بیای و تا همیشه چراغ خونه ما باشی. بابایی خیلی دلش میخواست که شما متولد آذر ماه باشی و نه آبان. به همین دلیل امروز من خیلی خوشحالم که تونستم تا الان تو دلم ازت مراقبت کنم و شما حتما متولد آذر خواهی بود پسرم.

یک شنبه ای که گذشت نوبت دکتر داشتم. این هفته ها دیگه هر هفته یه سری به دکتر میزنم تا از سلامت شما باخبر بشم. اینبار که رفتم دکتر گفت که هفته پیش متوجه شده بوده که دهانه رحمم ٢ سانت باز شده و سر شما قابل مشاهده بوده!!! خلاصه خانم دکتر روغنی زاد گفت که رشدت خیلی عالیه و به اندازه کافی هم پایین اومدی. گفت صلاح میدونه که شما ٧-٨ آذر دنیا بیای و نه اونطور که قبلا گفته ٢٠ آذر! گفت اونطوری هم ٣٨ هفته تموم شده و هم سایز بدن نازت اونقدر هست که زایمان راحتی رو داشته باشم و شما هم رشدت خوبه.

بهش گفتم آخه مامانم نیست و ٥ آذر هم روز عاشوراست. من دوست دارم پسرم بعدش دنیا بیاد تا مامان خودم هم پیشم باشه و اگه کمکی لازم داشتم تنها نباشم. آخه راستش پسر گلم، این روزا بابایی خیلی نگرانه. با کوچکترین خم به ابرو آوردن من نگران حال من و شما میشه. دائم هم بهم یاداور میشه که راحله...نزایی ها!!! نمیخوام بچه ام قبل اینکه ٩ ماهش تموم بشه و کامل رشد کرده باشه دنیا بیاد! راستش بابایی خیلی ایده آلیسته و همه چیز رو در بهترین حالت دوست داره.

خلاصه جونم برات بگه که خانم دکتر معاینه کرد و گفت که به امیدخدا زودتر از برگشت مامان بزرگ دنیا نخواهی اومد. راستی وقتی دکتر میخواست صدای ضربان قلب کوچیکت رو گوش کنه دستگاهش کمی خراب بود و هی دکتر داشت تلاش میکرد درستش کنه و از اونجایی که این پروسه کمی طول کشید شما هم شیطنت هاتو شروع کردی و من و دکتر رو به خنده انداختی! هرجا که خانم دکتر گوشی رو میگذاشت شما از تو دل من بهش ضربه میزدی! انگار بازیت گرفته بود جیگر گوشه من...

راستی چند شب پیش هم با دایی محسن شوخی میکردی و وقتی نور موبایلش رو به هرسمت میبرد شما هم همون قسمت رو تکون میدادی و ضربه میزدی! قبل تر هم این بازی رو با عمه زهرا و همیشه هم با من و بابایی انجام میدی و ما رو روز به روز و لحظه به لحظه عاشق تر میکنی.

دیروز با بابایی رفتیم برای اتاق شما کاغذ دیواری خریدیم و قراره فردا بیان نصبش کنن! اول میخواستیم یه آسمون آبی پر از ابرای سفید و رویایی بگیریم اما نهایتا تصمیم گرفتیم که یه کاغذ کمی بچگونه تر انتخاب کنیم تا پسر گلمون از کودکی خودش خاطرات بچگونه و شاد داشته باشه. امیدوارم اتاقت اون طور که دلمون میخواد بشه.

راستش رو بگم دوشبه که مامانی آخر شب ها درد های شدیدی داره. حس میکنم ضرباتت خیلی پایین اومده و کم کم داری سعی میکنی خودتو به بیرون برسونی. بابایی هم دائم غصه میخوره از دردهای من نگران حال شما میشه و هی میگه راحله دردهات درد زایمانه؟؟؟ که منم همش بهش میگم نه عزیزم. هنوز میخوام از پسرم تو دلم پذیرایی کنم و هنوز وقت اومدن نشده.

حسین کوچولوی مامان، این روزها همش با خودم فکر میکنم که شکل گرفتن تو در وجود من، من رو سراپا عاشق کرده. همه دوستام هم بهم میگن که شاعر و عاشق شدم از وقتی حامله شدم و خودم هم حس میکنم که قلبم مملو از محبت به دنیا و خانواده ام شده. خصوصا به بابایی. پسرم تو حاصل عشق من و بابا هستی و لحظه لحظه های فکر کردن به تو برای ما پر از شور زندگی و عشق و امیده. اگه میدونستی وقتی دست بابا رو دل منه و شما براش یه ضربه میزنی چقدر عاشق میشه و با چه احساسی میگه: ای جانــــــــــــم...عزیزم...جانم... ای جان... اگه میدونستی چقدر عاشق دیدن روی ماهته و چقدر هنوز نیومده ازت طرفداری میکنه و تو رو مرد خونه میدونه که در نبودش مراقب من هستی... اگه میدونستی که چقدر برات آرزو داره و برای نگهداریت برنامه ریخته و حتی تا بزرگ شدنت رو هم فکر کرده. اگه بدونی که چقدر دلش میخواد تو رو با خودش ببره سرکار و بهت افتخار میکنه...

پسرم، ما تو رو با عشق بزرگ خواهیم کرد. تو هم به ما قول بده که سالم و سلامت پا به دنیا بذاری و ما رو بیش از پیش عاشق بوی خوش بودنت کنی. پسرم زندگی ای که پیش روی همه ماست پر است از فراز و نشیب. عشق من برات آرزو میکنیم روزهای شادی در برابرت داشته باشی و همه تلاشمون رو میکنیم که با محبتی که در وجودت میکاریم تو رو آماده رویارویی با زندگی کنیم. پسرم ما رو ببخش اگه کاستی ای داریم. ما رو ببخش اگه کوتاهی در قبال تو میکنیم. اما بدون که تو همه زندگی ما هستی. ما بودنمون رو وقف تو خواهیم کرد چرا که تو تنها فرزند ما و ثمره عشق مایی...

حسین مادر... بیا که آمدنت را لحظه لحظه انتظار میکشم...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عادله
6 آذر 91 20:10
امروز 6 آذره، هنوز حسین خان بدنیا نیومده، انشالله منتظر میمونه تا 9 ماهش تموم بشه... خدایا، فرشته هامونو به خودت میسپاریم


افسانه
14 آذر 91 12:21
قدم نو رسيده مبارك باشه عزيزم... به سلامتي باشه ان شالله... حسينت نامدار باشه و زير سايه تو و همسرت و صد البته پدربزرگها و مادربزرگهاش بزرگ بشه... برات آرزو مي كنم لحظه به لحظه زيبايي هاي بزرگ شدن حسينت رو از اعماق وجودت حس كني و هميشه شاد و سلامت باشي... ما منتظر ديدن روي ماه پسرت هستيم